جشن تولد ۴ سالگی
متین من! پسر عزیزم چهار ساله که من شدم مادر. همه چیز رو رها کردم برای این که بتونم تک تک لحظه های بزرگ شدنت رو ببینم. دستان کوچک و پاهای کوچکت جلوی چشمام بزرگ شدن. تمام لحظه های با تو بودن در ذهنم ثبت شده. لحظه هایی که هیچ دوربینی نمی تونه ثبتشون کنه. لحظه هایی که فقط من بودم و تو و خدایی که تو رو به من داد. من و تو از همون اول خلقتت با هم بودیم نفس به نفس. تو جلوی چشمام قد کشیدی. چشمان کوچیک و نازت کم کم تونست همه چیز رو تشخیص بدی . برام دست دستی کردی . بای بای کردی. تونستی بشینی. تونستی معنی کلمات رو درک کنی و اولین دفعه که مامان صدام کردی ،اولین غذا خوردنت، اولین توپ بازیت ، اولین ایستا...